معنی از عارضه های چشمی
حل جدول
آستیگمات
فرهنگ معین
(اِفا.) مؤنث عارض، (اِ.) پیشامد، حادثه، بیماری، مرض، جمع عوارض. [خوانش: (رِ ض) [ع. عارضه]]
فرهنگ عمید
حادثه،
بیماری، مرض،
فرهنگ واژههای فارسی سره
پیامد، رخداد، ناهنجاری
فرهنگ فارسی هوشیار
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیماری، کسالت، ناخوشی، اتفاق حادثه، رویداد، آسیب، آفت، بلا
داروها
عفونت چشمی , کراتیت چشمی
فارسی به عربی
بصری
فارسی به آلمانی
Optisch [adjective]
لغت نامه دهخدا
گربه چشمی. [گ ُ ب َ/ ب ِ چ َ / چ ِ] (حامص مرکب) کبودچشمی. زاغ چشمی. ازرقی. داشتن چشمی آنچنان گربه. رجوع به گربه چشم شود.
هم چشمی
هم چشمی. [هََ چ َ / چ ِ] (حامص مرکب) رقابت و برابری نمودن. (یادداشت مؤلف). چشم وهم چشمی نیز به معنی هم چشمی است.
- هم چشمی کردن، رقابت کردن. رجوع به هم چشم شود.
پاک چشمی
پاک چشمی. [چ َ] (حامص مرکب) صفت پاک چشم.
معادل ابجد
1453